شش و بش. (یادداشت مؤلف). مرکب از شش فارسی و بش ترکی به معنی پنج، و این اصطلاحی است نرادان را آنگاه که طاس ها بنحوی نشیند که یکی را نقش خانه های شش و دیگری پنج بر بالا وروی قرار گیرد. رجوع به ’شش و بش’ و ’شش پنج’ شود
شش و بش. (یادداشت مؤلف). مرکب از شش فارسی و بش ترکی به معنی پنج، و این اصطلاحی است نرادان را آنگاه که طاس ها بنحوی نشیند که یکی را نقش خانه های شش و دیگری پنج بر بالا وروی قرار گیرد. رجوع به ’شش و بش’ و ’شش پنج’ شود
شفابخشنده. شفادهنده. دارویی که تندرستی آورد. (ناظم الاطباء). شافی. شفادهنده. بهبودبخش. (یادداشت مؤلف) : ای باد از آن باده نسیمی به من آور کآن بوی شفابخش بود دفع خمارم. حافظ. ، نافع و سودمند. (ناظم الاطباء)
شفابخشنده. شفادهنده. دارویی که تندرستی آورد. (ناظم الاطباء). شافی. شفادهنده. بهبودبخش. (یادداشت مؤلف) : ای باد از آن باده نسیمی به من آور کآن بوی شفابخش بود دفع خمارم. حافظ. ، نافع و سودمند. (ناظم الاطباء)
شهرنشین. ساکن شهر. حضری. مدری. مقابل بادی و بدوی و بیابان باش و چادرنشین و بادیه نشین و صحرانشین و بری. (از یادداشت مؤلف). ساکن درشهر و شهری. (ناظم الاطباء). قراری. (از منتهی الارب). عرب (ع / ع ر) . مردم تازی شهرباش. (منتهی الارب). و بجای شهرنشین بکار رفته است: عرب، گروهی مردم تازی شهرباش، عربی منسوب الیهم. (بحر الجواهر یوسف هروی). مقابل بیابان باش: اعراب، مردم تازی و هم سکان البادیه خاصه و النسبه الیهم اعرابی، و لا واحد له و لیس الاعراب جمعاً للعرب. (بحر الجواهر یوسف هروی)
شهرنشین. ساکن شهر. حضری. مدری. مقابل بادی و بدوی و بیابان باش و چادرنشین و بادیه نشین و صحرانشین و بری. (از یادداشت مؤلف). ساکن درشهر و شهری. (ناظم الاطباء). قراری. (از منتهی الارب). عرب (ع ُ / ع َ رَ) . مردم تازی شهرباش. (منتهی الارب). و بجای شهرنشین بکار رفته است: عرب، گروهی مردم تازی شهرباش، عربی منسوب الیهم. (بحر الجواهر یوسف هروی). مقابل بیابان باش: اعراب، مردم تازی و هم سکان البادیه خاصه و النسبه الیهم اعرابی، و لا واحد له و لیس الاعراب جمعاً للعرب. (بحر الجواهر یوسف هروی)